ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست
شهریارا عقب قافله کوی امید گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
زمستان که آمد
دیگراز گل وبلبل نشانه ای نماند
گلها از سرما زیر بوته ی سیاه خزیدند
بلبل ها هم لب دوختند از سرما
زمستان که آمد برف پرپر کرد گلها را
نوای خوش بلبلها را ...
سلام وعرض ارادت وادب دوست گرامی ...
بسیار زیبا بود شعری از شهریار عزیز .
ممنونم از لطف حضورتون
حتی چای هم
دو رویی میکند
بی تو میسوزاند
با تو میچسبد...
-------------------------
سلام
سپاسگزارم
موفق باشید
ای بازیگر گریه نکن
ما هممون مثل همیم
صبحا که از خواب پا میشیم
نقاب به صورت میزنیم
یکی معلم میشه و
یکی میشه خونه به دوش
یکی ترانه ساز میشه
یکی میشه غزل فروش.....
:(