ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی
به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی
به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی
بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی
سلام وعرض ارادت وادب دوست گرامی ...









ممنونم که آمدید وخواندید ...
پاینده باشیدو برقرار
سپاسگزارم :)




بگذار سر به سینهی من در سکوت، دوست!
گاهی همین قشنگترین شکل گفتگوست
بگذار دستهای تو با گیسوان من
سربسته باز شرح دهند آنچه موبهموست
در این عمری که میدانی





فقط چندی تو مهمانی !
به جان و دل
تو عاشق باش
رفیقان را
مراقب باش
مراقب باش تو به آنی
دل موری نرنجانی
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که از آنی
تو مثل منی برف
راه میروی و آب میشوی.
با علمی لدّنی
پنبه بر جراحت سال میگذاری
میبینم اسفند را عصازنان
به سوی بهار میرود.
تو مثل منی برف
آتش را روشن میکنی
تا در هرمش بمیری
یاسهای تابستانی ادای تو را در میآورند
پروانهها که تو را ندیدند
عاشق او میشوند
نکند سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
ببین زمین به چه روزی درآمد
تو کرک بال ملائکی
طوری بنشین که زمین چند روزی به شکل اول خود در آید.
کاش میتوانستی تابستانها بباری
تا با تنپوشی از برف
برابر خورشید عشوهها میکردیم.
حس میکنم که لشکری از بهشتید
میآئید آدم و حوا را به خانهی اول عودت دهید
لشکری از آب
بر ما که نوادهی آتشیم
حاشا حاشا
من که ندیدهام بشود کاری کرد.
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا میباری نعمتی
چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
چیزی در سکوت مینویسی
همهمان را گرفتار حکمت خود میکنی
ما که سفیدخوانیهای تو را خوب میشناسیم.
تو چقدر سادهئی که بر همه یکسان میباری
تو چقدر سادهئی که سرنوشت بهار را روی درختها
مینویسی
که شتکها هم میخوانند.
آخر ببین چه جهان بدی شد
آفتاب را
داور تو قرار دادهاند
و تو با پائی لرزان به زمین مینشینی
پیداست که میشکنی برف.
تا قَدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر میکنم سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
آب شو
آب شو! موسیقی منجمد!
و بیا و ببین
رنج را تو کشیدی
به نام بهار
تمام میشود.
از شمس لنگرودی
عالی بود





ممنونم ازلطفتون
که تو هم اینی و هم آ نی ....درود بر شما دوست خوبم ...باز هم یک انتخاب زیبای دیگر را خواندم ...موفق باشید و شاد
سلام






ممنونم ازنظرلطفتون
پگاه اولین روزهفته تان بخیروشادی